جوب در آسمان

خیس نشوید!

جوب در آسمان

خیس نشوید!

جوب در آسمان ...پس چه خیال کردی ؟! به خیالت مینویسم آسمان در چشم های تو ...آه مامانم اینا! از این عاشقانه های شیت شده!
یا حتی نه"آسمان در جوب " آخر وقتی به آن خوبی میشود آسمان را دید چه کاری است که به جوب نگاهی کنی برای دیدنش
اما گاهی باید جوب را در آسمان دید گاهی...باید...

کانال این وبلاگ هم راه اندازی شده :
https://t.me/kennelatsky

آخرین مطالب
پیام های کوتاه
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۷
    دور
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جوب در آسمان» ثبت شده است


دوسه شب پیش از این :

امشب رفتم لب پنجره پاگرد و بعد مدتها ستاره ای توجهم رو جلب کرد و خواستم بفهمم مال کدوم صورت فلکیه پنجره پاگرد رو رها کردم و رفتن تو حیاط آسمون رو نگاه میکردم و میدیدم نمیتونم صورت فلکی ها رو تشخیص بدم

حس بی سوادی بهم دست داد

 بی سواد نسبت به آسمون!

محمد
۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۵۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

توو اینستای پیجی مربوط به دانشگاه بهشتی زده بود از کارکنان دانشگاه تقدیر کنیم و ... که یهو یادش افتادم. یاد اون پسرِ جوون مهاجر افعان که تو دانشگاه کار میکرد و توو دانشگاه میخوابید و چند سالی بود نرفته بود ولایتشون. چه مهربانانه به گل ها می رسید. اون حرف رو باهام شروع کرد راستش من دوست داشتم باهاش حرف بزنم اما هیچ وقت نتونستم شروع کننده خوبی باشم. دنبال در اداره پردیس دانشگاهی بین خرابه های داتشکده قدیم زیشت شناسی بودم که یافتنش اسون تر از پیدا کردن در تلار اسرار تو هاگوارتز نبود. میدید هی میرم و میام و توجهش رو جلب کرده بودم. گفت بشین. نشستم . به یه بوته که تازه به عملش اورده بود اشاره کرد و گفت بیینش! قشنگه ! نشستم تایید کردم. ولی خیلی سر در گم تر از اون بودم که باهاش گپ جدی بزنم. بلند شدم و خداحافظی کردم.وقتی داشتم می رفتم تا نقطه ی اشکم رقیق شده بودم. یکم دیگه که گشتم کلا از پیدا کردن اون خراب شده ناامید شد. با فراقتی و بی عاری ای حاصل از نا امیدی از یافتن گشتم تا باز باهاش گپ بزنم. گپ رو از سر گرفتم. از خونوادش پرسیدم داشتم دنبال اشتراکش با خودم تو غم غربت میگشتم. تازه چهار پنج ماه میشد که اومده بودم تهران . اولین چهار پنج ماه دور از خانواده.تازه اونم منقطع. گفته بود امسال عید میخوام برم ولایتمون. بعد سال ها. اون چی شد راستی؟ رفت نرفت؟چه میکنه تو این وضعیت؟

دلم نگرانش شد.

محمد
۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

آروم آروم جوری که خواب بچه هایی که بغل مادراشون بودن نپره تو ایستگاه یکی مونده به آخر نگه داشت . یک خانم مسن اومد جلوی در راننده و قبض گازش که یه کاغذی_ که میخورد بهش اخطار قطع باشه _بهش چسبیده بود  رو نشون راننده داد و گفت: آدرسش رو ببین ! چه خطی میره این جا؟ راننده اتوبوس همون طور که نشسته خم میشه سمت در راننده ،که خانم مسن پایینش واستاده ، برگه رو با دقت یه نسخه شناس که دنبال علائمی برای تایید نظریش میگرده نگاه میکنه ، اول زیر لب چیزی میگه که از جایی که من نشستم :هوم ... ارشاد ... شنیده میشه و بعد به سمت خانم مسن باصدایی نسبتا بلند و با هجاهایی واضج _که بتونه در در جای پر سروصدایی مثل ایستگاه اتوبوس به راحتی و درستی به گوش های خانم مسن برسه _میگه: هشتادو هشت...خط هشتاد و هشت رو باید سوار شید .

خانم مسن که میخواد خیال راننده  رو راحت کنه که 88 رو بلده بخونه و اونقدر ها هم پیر نشده که نیاز باشه با صدای به این بلندی بهش پاسخ داده بشه  ،بالحن خونسرد کسی که گویا تنها مشکلش این بوده که نمیدونسته این آدرس رو کدوم خط میره و نه چیز دیگه میگه : آها هشتاد و هشت!
اما راننده اتوبوس به این آسونی بیخیال معامله نمیشه( و تا تمام ثواب های موجود تو این ماجرا رو کسب نکنه انگار ول کن ماجرا نیست)و میگه خط 88 این ایستگاه جلوییه میاد و آشکارا با این حرفش زن مسن رو از سردرگمی ای که چندان در پنهان کردنش موفق نشده بود بیرون میاره و البته اونو از سوال آتی از کس دیگه بی نیاز میکنه. پیرزن سری به تایید تکون میده و میره سمت ایستگاه اتوبوس . هنوز راننده کامل از پاسخ به خانم مسن آسوده نشده که خانم جوانی که خوشرویی راننده رو میبینه جرئت میکنه و میپرسه خط94 رو کجا سوار شم ؟ راننده میپرسه کدوم 94؟ 94 خالی؟(تا با 94/1 اشتباه نکرده باشه )خانم جوان میگه 94 ِ آب و برق .راننده میگه : برید اون ور خیابون سوار شید ، اینجا میاد ولی بعد میره جلو دانشگاه دور میزنه تا بیاد اون ور خیابون . برید اون ور خیابون سوار شید بهتره ! و خانم جوان تشکری میکنه و میره...
راننده بعد رفتنش به اندک مسافرایی که تو اتوبوس موندن نگاهی میکنه ، انگار مضطربه که کمکش شاید به اندازه کافی خوب نبوده باشه ...از تو آینه خظاب به یکی دونفری که توو ردیف های اول نشستن میگه : " اون ور خیابون سوار شه بهتره دیگه؟ کم تر معطل میشه! مگر نه؟
مسافر ها هم براش سری تکون میدن و یکی که تو نزدیک ترین صندلی به راننده نشسته جوری که انگار مخاطبی نامرئی ازش چیزی پرسیده باشه آره ی زیر لبی خطاب به مخاطب نامرئی میگه...
محمد
۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۴:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
12شده دارم راه میفتم ک برسم ب دکتر ساعت 12:30طه میگه :باید یه سگ بندازیم دنبالت بدوعه تا برسی
میگم شایدم برا کل زندگیم لازم باشه ی سگ باشه که بدوعه پشتم و من بدو ام تا برسم همونجور ک استارتاپی ها میگن!
میگه مخالفم
تهش چی قراره بشه?قراره آدم های بهتری شیم و این ی جورایی ی فرایند یادگیریه ک در اساس کند و زمان بره
منم ک سر درد دلم باز شده میگم بله! بسیار موافقم اما این در این مدل_ک ی جورایی کل زندگیم بر اساسش بوده_ بعد هر بازه طولانی گنجی در خودت میابی تو خیلی بالاتر و خفن تر شدی اما این در ساحت حقیقت و درون تویه و حتی با خوش بینی زیاد خروجی بیرونی و مربوط ب دنیای واقعی بسیار دیر بهت چیزی میده ک توسط بقیه ک ناچاری در تعامل باهاشون زندگی کنی قابل ارزیابی باشه
معمولا برا خلق ارزش قابل درک برا عموم باید فورس و عجله و فشار در زمان کم وارد کنی تا در ساحت واقعیت خروجی ملموس بگیری و اونجاس که نیاز به یک منبع اضطراب منتور و سگ !دیده میشه
میگه موافقم اما باید حواست باشه هر کدوم جا و وقت خودش رو داره
محمد
۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ 

به دست هجر ندادی کسی عنان فراق 


شوق در ره است یا پای؟ 

و کدام با دنیای واقعی وخارج از ذهن می سازد؟ 

برای من شوق در ره دیده میشود . شناختم از خودم این است که اگر فلان امور که مطابق خواست های درونی من است واقع شود در آن راه با شوق می روم اما نه به آرزوی وصل . آرزو و هدف هرگز برای من اینقدر قوی نبوده است . 

اما حافظ جای دیگر را می نگرد. 

پای شوق. منی که می روم چون شوق دارم و رونده ام .مسیر و راه چیست؟! هر چه باشد. پای شوق دارم و می دوم. اما این پا چکونه پاییست . چه روحیه ایست و از کجا می آید؟ ایا ربطی به مقصد دارد ؟ یا خود بنیاد است ؟ نه خود بنیاد نیست چون شوق در رابطه با امر دیگر تعریف می شود. اما آیا خیال مقصد در حافظ چنان قوی و شیرین است که او را چنین می دواند ؟نمی دانم. اما چیز دیگر هم دیده می شود این بیت در آخر شعری امده که بسیار از فراق نالیده است. 

اما ایا همین ترس و نارضایتی از فراق نیست که او را چنین می دواند؟ یعنی دونده ی او بیشتر جنبه ی سلبی از مراد است و البته چشیده شدن آن و درک عظیمِ هول انگیزِ فراق توسط حافظ .

به طور خلاصه یعنی نه جذابیت امر مورد انجام برای حافظ و نه جنبه ی ایجابی وصال که جنبه ی سلبی دواننده ی حافظ در این مسیر و تشکیل دهنده شوق است 

(فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق )

البته دید دیگری هم میشود داشت که این نه گزارش امر واقع که گزاره ی شرطی و خبریست که او می دهد که 

اگر با پای شوق می رفتی 

در هجر به فراق مبتلا نمی شدی .

اما درباره" پای شوق" به نظرم، نظرِ حافظ چنین که شرحش رفت می نمایاند.


پ.ن : آشفتگی متن را ببخشید البت حقش هم این است که متن نشانی از احوال نویسنده داشته باشد :) شاید روزی این متن ها را ترو تمیز کردم .تا آن وقت طلبتان باشد!

محمد
۲۱ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 پیرمرد کارتش کار نمیکنه و با دست پاچگی میپرسه :"نقدیش هزار تومن میشه ؟!" راننده اتوبوس میگه:" حلالت حاج آقا برو ."


روزم رو ساختی جون مرد دمت گرم 


محمد
۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۲:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

🎶🎧Hey You

 

pink floyd


دریافت

 
Hey you, out there in the cold

Getting lonely, getting old

Can you feel me?

Hey you, standing in the aisles

With itchy feet and fading smiles

Can you feel me?

Hey you, don't help them to bury the light

Don't give in without a fight

 

Hey you out there on your own

Sitting naked by the phone

Would you touch me?

Hey you with you ear against the wall

Waiting for someone to call out

Would you touch me?

Hey you, would you help me to carry the stone?

Open your heart, I'm coming home

 


But it was only fantasy

:(

.

.

.

محمد
۲۹ تیر ۹۷ ، ۱۴:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بعضی از دوستان علاقه مند به نجوم قدیم و طالع بینی میگن خب وقتی مرکز کهکشان رو خورشید اثر داره چرا رو ما اثر نداشته باشه...

میدونید، رابطه گرانش که نیروی بین دو جسم که به خاطر جرمشون به وجود میاد رو نشون میده، با جرم هر دو  جسم رابطه مستقیم داره 
یعنی مرکز کهکشان ok که کلی جرم داره !! اما تو هم باید جرمی به اندازه خورشید داشته باشی که اثر و نیروی ِ جاذبه ی قابل ملاحظه ای از اون دریافت کنی!
گفتم بدونی...

.

.

.

حافظ مربوطه:

          گـوهـر پـاک بـبـایـد کـه شـود قـابـل فـیـض

          ور نـه هـر سـنـگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود


محمد
۱۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوستی گفت وقتی به ماه رسیدی (البته این گزاره از نظر من محاله ولی فعلا بماند_ یک کوچولو ش رو بذار بگم :چون دلم طاقت نمیاره ماه اگر قابل رسیدن باشه دیگه به ما هو هو ماه نیست! _) وقتی بعد مجبورت کردن برگردی و باز برگشتی به خاک دیگه نمیتونی همون جور که همه به ماه نگاه میکنن بهش نگاه کنی!
حرف هاش زیاد بود و اکثرش رو قبول نداشتم اما 
این حرفش به نظرم درست بود لای بقیه چرندیاتش! :))

نظر شما؟

محمد
۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
زیاد درباره تبدیل عشق به نفرت خوانده بودم اما...همیشه فکر میکردم برهوتی بین ش هست لابد...جایی که هیچ نباشد...هیچ...یک جای خالی نه دوست داشتنی نه نفرت انگیز فقط خالی
نفرت انگیز نیست چون از عشق "گذشتی"
و دوست داشتنی نیست چون از "عشق" گذشتی...
بگذریم...
چند ماهی اقامتی خواسته یا ناخواسته در این برهوت داشتم...
اما.. . میگفتم شاید عادت کنم به این برهوت و اصلا شاید برایم دوست داشتنی شود اصلا شاید دلبسته آن شوم مثل هر چیز دیگه این دنیا اما نشد... به اندازه روز اول حس خنثی یی بهش دارم دلیل ساده ست چون اونجا هیچ بود! اونجا هیچی بود و نبود!پس چیزی برای دوست داشتن یا تنفر نبود...
اما ... "من "بود! برعکس (در وادی) * عشق که داشت محو میشد
و "من" بود . و بودنش مقارن با فلسفه بافی بود مقارن با دنبال دلیل گشتن بودو همین کار ها بود که گذر ما را به وادی عشق کشانده بود برعکس همیشه ،عقل _یا ناتوانی اش_ کلید سرزمین عشق شده بود بگذریم اما در آن برهوت هیچ نبود چه برسد به دلیل و من بیهوده تقلا میکرد شاید "خودم " میخواست راهی برای گذر از این سرزمین پیدا کند شاید خسته شده بود از نشستن از ماندن از گذراندن و گذراندن ماندن بدون حضور "من " ممکن بود اما مشکل از آنجا شروع شد که من دنبال دلیل میگشت...خودم پر از انژی بود ...پر از استعداد بود اما... کلید نجات شاید دست من بود اگر می اندیشید و باز ...
شاید هم دیگر آن راه هم تکراری شده  بود خلاصه نفرت انگیز نبودن محل اقامت دلیل بر خسته نشدن مسافر نیست ...اگر بداند مسافر است و این سفر ...
اما باز هم دلیل کافی برای حرکت نبود ...
شاید موتور  محرکه سوخته بود و با هل دادن های من راه نمی افتاد باید می ماندم ... شاید باید ...
احتمالا ادامه دارد ...
  پ.ن: از حضرت مقدس عشق عذر خواهم که اسمش را جا و بی جا(و بی وضو و با دهن آب نکشیده) بردم شاید نزدیک ترین لغت برای فهماندن مفهومی بود که در ذهن داشتم اما مطلقا منظورم متوجه جنابشان نمیشود به نوشیدن خون عاشقان بی چاره ادامه دهند که هیچ اعتراضی از جانب احدی متوجه حضرتشان نیست
پ.ن2: پرانتز هایی که با ستاره مشخص شده میتوانید نخوانید خودم هم تکلیفم با گذاشتن یا نگذاشتنشان مشخص نبود انتخاب به مخاطب دادم این هم از مخاطب محوری دیگر چه میخواهید؟! :)

زمان و مکان:بعد از چشم هایش

محمد
۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر