جوب در آسمان

خیس نشوید!

جوب در آسمان

خیس نشوید!

جوب در آسمان ...پس چه خیال کردی ؟! به خیالت مینویسم آسمان در چشم های تو ...آه مامانم اینا! از این عاشقانه های شیت شده!
یا حتی نه"آسمان در جوب " آخر وقتی به آن خوبی میشود آسمان را دید چه کاری است که به جوب نگاهی کنی برای دیدنش
اما گاهی باید جوب را در آسمان دید گاهی...باید...

کانال این وبلاگ هم راه اندازی شده :
https://t.me/kennelatsky

آخرین مطالب
پیام های کوتاه
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۷
    دور
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است


دلم برات تنگ شده بود .برا خودِ خودت! یعنی وقتی راه افتادم بیام اینو نمیدونستم... ولی وقتی رسیدم پیشت فهمیدم ش. فهمیدم که دلم برا ذات خودت تنگ شده بود ،دلم برا ذات خودم تنگ شده بود .


+بخوام خودمو معرفی کنم تنها چیزی مثبتی که هست اینه که میگم من یه عمره زیر نظر لطف امام رضا (ع) م 

همین.


محمد
۲۲ آذر ۹۷ ، ۲۳:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ 

به دست هجر ندادی کسی عنان فراق 


شوق در ره است یا پای؟ 

و کدام با دنیای واقعی وخارج از ذهن می سازد؟ 

برای من شوق در ره دیده میشود . شناختم از خودم این است که اگر فلان امور که مطابق خواست های درونی من است واقع شود در آن راه با شوق می روم اما نه به آرزوی وصل . آرزو و هدف هرگز برای من اینقدر قوی نبوده است . 

اما حافظ جای دیگر را می نگرد. 

پای شوق. منی که می روم چون شوق دارم و رونده ام .مسیر و راه چیست؟! هر چه باشد. پای شوق دارم و می دوم. اما این پا چکونه پاییست . چه روحیه ایست و از کجا می آید؟ ایا ربطی به مقصد دارد ؟ یا خود بنیاد است ؟ نه خود بنیاد نیست چون شوق در رابطه با امر دیگر تعریف می شود. اما آیا خیال مقصد در حافظ چنان قوی و شیرین است که او را چنین می دواند ؟نمی دانم. اما چیز دیگر هم دیده می شود این بیت در آخر شعری امده که بسیار از فراق نالیده است. 

اما ایا همین ترس و نارضایتی از فراق نیست که او را چنین می دواند؟ یعنی دونده ی او بیشتر جنبه ی سلبی از مراد است و البته چشیده شدن آن و درک عظیمِ هول انگیزِ فراق توسط حافظ .

به طور خلاصه یعنی نه جذابیت امر مورد انجام برای حافظ و نه جنبه ی ایجابی وصال که جنبه ی سلبی دواننده ی حافظ در این مسیر و تشکیل دهنده شوق است 

(فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق )

البته دید دیگری هم میشود داشت که این نه گزارش امر واقع که گزاره ی شرطی و خبریست که او می دهد که 

اگر با پای شوق می رفتی 

در هجر به فراق مبتلا نمی شدی .

اما درباره" پای شوق" به نظرم، نظرِ حافظ چنین که شرحش رفت می نمایاند.


پ.ن : آشفتگی متن را ببخشید البت حقش هم این است که متن نشانی از احوال نویسنده داشته باشد :) شاید روزی این متن ها را ترو تمیز کردم .تا آن وقت طلبتان باشد!

محمد
۲۱ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اصلا ‏خدا نارنگی 🍊 را برای من آفریده که صبح های کسل پاییزی بخورمش و اجیر شوم

😌 

-با لحن محمد صالح جانِ علا خوانده شود-😊

محمد
۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

قهوه چندان برام خوب نیست. البته زیاد و پر کافئینش . وقتی دارم میخورم به یه نقطه ای میرسم که میفهمم از اون نقطه تو خوردن نباید جلو تر برم وگرنه حالم بد میشه و عواقب بد بعدی در صورت گذر از اون نقطه در انتظارمه. ولی نکته اینجاس لذتی که در خوردن اون یه جرعه آخر که عقل از خوردنش منعت میکنه هست  تو خوردن کل اون قهوه نیست . تقوا یعنی همین که اون یه جرعه آخر رو نخوری . بتونی بذاریش کنار . 




محمد
۱۸ آذر ۹۷ ، ۲۳:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

منتظر بودیم شیفت قبلی سالن را خالی کنند . از اول این ترم معمولا یک ربعی دیرتر خالی میکردند البته برای منی که معمولا دیر میرسم اتفاق بدی نبود .مشغول لباس عوض کردن بودم با رفیقش دوتایی لباس عوض کرده نشسته بودند بر نیمکت و منتظر تخلیه ی سالن بودند . 

رفیقش گفت خداییش چند وقت باشگاه رفتی برای این بازو ها؟

 با شرمی به گندمگونی چهره اش که سرخی لپ هاش گویی نمادی دائمی برای این شرم بود سرش را پایین انداخته گفت راستش را بگویم ؟ و منتظر جواب دوستش نماند.  گویی جز "راستش "ازصاحب این چهره ی معصوم برنمی آمد و جز راستش بلد نبود و نمی دانست . 

ادامه داد: بازو هام صاف صاف بود کل تابستون را با داییم رفتیم یک باغی را اطراف شهر بنایی کردیم 

اصلا به بدنم توجه نداشتم. اواخر تابستان یک روز که لخت شده بودم جلوی آینه. و لباس عوض می کردم نگاهم به خودم خورد . برگهام ریخت ! از بس آجر بلند کرده بودم اینا این شکلی زد بیرون. 

همینجوری خوشگل ؟

آره . همینجوری . 

کجای اون باغه منم برم بسازمش ...

لبخند گندمگون ِ شرم زده ای که بین ریختن شیفت قبلی ها به رختکن گم شد.


محمد
۱۵ آذر ۹۷ ، ۰۹:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی آدم برای رسیدن به مقصودی (که البته غایت وجودی نیست،صرفا یک target است)دست به تغییراتی در صفاتش می زند صفاتی که الزاما بد نیستند فقط حضرت عقل(دامه افاضاته) امر کرده که برای رسیدن به هدف مذکور باید اینطور باشی و نفس هم فرمان برده و بر دل که اتفاقا این صفات را بسیار نیکو و از خصائص حسنه می دانسته لجام می زند . و این از قدرت نفس و عقل و اراده می آید وگرنه دل به این آسانی ها لجام نمیخورد الخ . و اگر هدف پسندیده باشد این عمل نفس به فرمان عقل بسیار هم محمود است .

ولی نکته ی قابل توجه و ظریفی که در این باب به نظررم آمد این است که اگر دل حق می گوید واقعا این صفات تغییر یافته خوب بوده اند باید بسیار مواظب باشیم تغییر دائم پیدا نکنند و ...

برای توضیح بیشتر مثالی از درس علم مواد  و مقاومت مصالح می آورم .

نمودار زیر نمودار کرنش تنش است 
ساده اش می شود وقتی یک قطعه را تحت بارگذاری و در معرض کشش و... قرار می دهی تا مقدار کمی از تغییر شکل ایجاده شده نمودار خطی است و اصطلاحا بهش می گوییم الاستیک  تا زمانی که بارگذاری بر قطعه در ناحیه ی خطی نمودار (الاستیک) باشد هر وقت بارگذاری را برداری تغییر شکل خنثی شده و بر میگردد سر جایش اما اگر وارد ناحیه پلاستیک شوی و از ناحیه خطی بگذری وقتی بار گذاری را برداری هم شاهد باقی ماندن مقداری از تغییر شکل در قطعه خواهی بود .و خب هر چه جلوتر بروی تغییر شکل باقی مانده بیشتر در قطعه می ماند تا جایی که دیگر در اصطلاح مهندسی میگویند قطعه گلویی شده و فاصله ای تا شکستن ندارد و دیگر تغییر شکل بر نمیگردد و بعد هم تِرِق! می شکند!



پ.ن:از بارگذاری چاره ای نیست و کلا مواد را می خواهیم که بارگذاری کنیم رویشان البته که کلا مهندس باید طوری طراحی کند و ماده را انتخاب کند که تنش از حد کشسان فراتر نرود وگرنه سازه بسیار آسیب پذیر میشود و بسیار خطرناک
مقدار ناحیه الاستیک وابسته به جنس و انعطاف ماده است و خب آدمی زاد هم به گمانم منعطفش خوب تر است


محمد
۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

🍂 اینقدر غر نزنین به هوای پاییز ...!

بابا عاشقه دست خودش نیست یه روز ابری یه روز آفتابی یه روز سرد یه روز گرم ...یه روز هم بارون می آد دیگه...

عاشق که حالش دست خودش نیست

...یه روز معشوق قهر میکنه...یه روز گوشه چشم میاد ...یه روز ازش خبری نیست...یه روز.الخ.

توقع داری حال و روز هر روزش معلوم و یک شکل باشه؟!

باور کن هر روز آدم هم بهاری باشه آدم دلش میگیره جان شما...

اصلا همین چیز هاست که پاییز رو فصل عاشق ها کرده( یه ایتو چیز هایی تو خودش داره!)

دیدی این آدم های (مثلا عاقل) رو که کل روز هاشون یک شکله؟

میخوره میخوابه ...میره سر کار ...که باز بهتر بخوره و بیشتر بخوابه و و و...

دم سعدی گرم که تو یه مصرع حرف رو تمام کرده 

آنکه معشوقی ندارد غافل است...

والا/خلاص✌

راه پاییزی

محمد
۰۷ آذر ۹۷ ، ۱۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روایت به امر انتولوژیک برمی گردد و نه ایدئولوژیک؛ یعنی چه؟

روایت خودش متواضعانه از ادعای هر قضاوتی دوری میکند و می گوید این جهان از دید من است و به هیچ عنوان ادعایی ندارد که این دید عمومیتی دارد اما در جامعه و جهانی که همه چیز تلاش برای عمومی شدن دارد اتفاقا این بخش های پنهان آدم ها که شخصی اند تشنه مانده اند و تو ناگهان در وسط خوانش یک روایت میبینی که " عه من هم که اینطور فکر میکنم من هم که فلان رنج را که هیج جا بهش اشاره نشده  دارم عه من هم از فلان چیز ذوق زده شده ام " و این اوج یک روایت است آن آنات اصیل و طلایی گمشده در زندگی سریع امروز که انگار راویی زحمت بیان ش را برایت کشیده است زحمت بیان چیزی را که تو مدت ها می خواستی بگویی اما زبانی برایش نداشتی یا اصلا گوشی پیدا نکردی که بتوانی به او اعتماد کنی که حتی به دغدغه ی تو نزدیک شده باشد* که برایش از این خصوصی ترین و درخشان ترین چیز ها ی وجودت بگویی و دیگر با غیر گفتنی بودن این ها کنار آمده بودی تا اینکه ناگهان روایت از پشت میزند به شانه ات و مانند دوستی قدیمی پس از فراقی طولانی در آغوشش می گیری . روایت ادعای جهان شمولی ندارد اما نسان شمول است انسان به انسان فرد به فرد تیپ به تیپ و شخص به شخص و هر قدر عمق انسانی روایت بیشتر باشد انسان شمول تر است !و البته هرگز ادعایی ندارد. او قبول کرده که در پست مدرن ابر سیستم های ایدئولوژیک و... فرو می ریزند و البته که قصد ندارد سیستم ایدئولوژیک تازه ای بسازد او در عصر عجله های فرسوده کننده آرام گرفته است چرا که دیده عاقبت این عجله ها نرسیدن ها بوده است . روایت با دنیای شخصی کنار آمده است و به آن احترام می گذارد و این برگ برنده ی روایت است او خوب می داند اگر ادعایی بکند چاقوی برنده ی هرمنوتیک و نسبی گرایی پست مدرن در انتظار اویند پس فارغ از هر ادعایی جهانش را روایت میکند .

* این است حکمت گسترش ناشناس نویسی های مجازی؛ این امید که یک نفر بالاخره با تو هم-روایت باشد  در زندگی و یک بار خوانده شوی و مهم تر از آن فهمیده .این راهکاریست برای شکستن جبر های مرسوم در انتخاب گوش شنوا و البته ناقص و در اغلب اوقات بی حاصل

محمد
۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۲:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همه ی اطراف و اکناف دانشکده مهندسی مال شما همه ی همه اش از تریای سلف سرویش بگیر تا آزمایشگاه های مجهزش همه ی کارگاه های کثیفش همه ی جاهای پنهانی برای گپ زدنش همه ی وب نشین ها و حتی کافی شاپش که جای آقا مرتضی ِ مشتی آمده است و هنوز که هنوزه علی رغم منوی پر و پیمانش نتوانسته برای من جای او و لاته ایتالیایی حق اش را پر کند  .بشینید در همه ی شان گپ بزنید و حال کنید. فقط این یه گوشه باشد برای من، برای من ِسرگردانِ رسوا***.برای منی که بلد نبودم و نیستم عشوه بیایم و دل (بَری /بُری)کنم و کسی را پیدا کنم که گپ زدن با او گوشه ی پنهان* از چشم ها **بخواهد از این ناراحت نیستم بحمدلله. 

زاویه ی مقدسه ی در ِ تالار اسرار در دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد :)

محمد
۰۳ آذر ۹۷ ، ۰۸:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
1.چی شد اومدم جات؟ 
تهش کسی رو پیدا نکردم گناهام رو ببخشه . زشتی ها م رو بپوشونه. یا حتی یه چیز کوچولو از کارای زشتم رو به خوبی تبدیل کنه . غیر خودت .
.
.
ِ.
2.متاسفانه باید بگم جهلم بهم جرئت داد (خیلی بیان دقیق و نکته ظرفیه جرئتی که جهل میده!)بماند .
.
.
.
3.حالا که گند زدم اومدم؟ بله دقیقا 😔 ! بعد کوتاهی هام . بعد زیاده روی هام...

---------------
1.اللَّهُمَّ لاَ أَجِدُ لِذُنُوبِی غَافِراً وَ لاَ لِقَبَائِحِی سَاتِراً وَ لاَ لِشَیْ ءٍ مِنْ عَمَلِیَ الْقَبِیحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَیْرَکَ
2. تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِی
3.وَ قَدْ أَتَیْتُکَ یَا إِلَهِی بَعْدَ تَقْصِیرِی وَ إِسْرَافِی عَلَى نَفْسِی مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقِیلاً مُسْتَغْفِراً مُنِیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً

محمد
۰۲ آذر ۹۷ ، ۰۵:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر