جوب در آسمان

خیس نشوید!

جوب در آسمان

خیس نشوید!

جوب در آسمان ...پس چه خیال کردی ؟! به خیالت مینویسم آسمان در چشم های تو ...آه مامانم اینا! از این عاشقانه های شیت شده!
یا حتی نه"آسمان در جوب " آخر وقتی به آن خوبی میشود آسمان را دید چه کاری است که به جوب نگاهی کنی برای دیدنش
اما گاهی باید جوب را در آسمان دید گاهی...باید...

کانال این وبلاگ هم راه اندازی شده :
https://t.me/kennelatsky

آخرین مطالب
پیام های کوتاه
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۷
    دور
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است


گیرم هرم "مزلو" را فتح کردی بعدش چه؟ باز هم جایی داری برای فتح کردن ؟

.

.

.

پ.ن: کی بره این همه راهو!؟ حالو ای موقع؟

محمد
۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
آقا جان عقل فقط نردبانه میرسونه به یک جایی که نمیدونه چیه اصلا بعضی اوقات خودش می ایسته کنار خودت نگاه میکنه...



استاد فاطمی نیا می فرماد
محمد
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دل به ما هو هو دل ,خون است
دل خون حشو دارد...
محمد
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چه کار حشوی ست نویسندگی و از آن حشو تر نوشتن برای نوشتن...

البته که لذتی دارد خلق اما...
یعنی ته زندگی همین لذت است ؟
برام سخته باور کنم...یعنی فقط لذات عمیق تر میشوند؟!...وای چقدر نمیدونم!!!!
یعنی نباید خواندن و نوشتن در اوخر دهه دوم زندگی فرقی مبنایی با پفک خوردن اوایل دهه اول داشته باشد!؟
شاید ادامه داشته باشد...
محمد
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
به نظرم وجود پدیده های سنتی در دنیای مدرن خیلی عجیب نیست چیزی که خیلی عجیبه استفاده از پدیده های مدرن با همون شیوه و روش سنتیه
مثال روشنش رانندگی؛وسیله مدرنه اما دروغ نگفتم اگه بگم با همون روشی که الاغ و اسب و گاو رو راه میبردن با همون روش دارن رانندگی میکنن
آقا جان وسیله مدرن با روش سنتی درست کار نمیکنه!!
گند میزنیم میشه جامه کژ مدرن! عین الآن ملت ما...
پ.ن:به شدت معتقدم مدرنیته روح داره اما روحش رو بد نمیدونم باید فکری کرد ... شاید باید برای خودمون مدرنیته رو بومی سازی کنیم...
شاید...
نمیدونم...
محمد
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
عاشق شدم و کسی نفهمید
رسوا تر از این شدن چگونه...
?!
فاضل نظری
محمد
۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ناتوانی در برقراری دیالوگ_خودمونیش میشه با او حرفی نداشتن_ نشونه ای از انتهای یک دوستیه ...گیرم زمانی هز قدر هم میخواد عمیق بوده باشه ...
وقتی تک تک دیالوگ های تکراریش رو حفظی و میدونی دقیقا در مقابل سوالات تکراریت چی جواب میده و اون هم احتمالا میدونه...
هر قدر هم دست و پا بزنی ...آخر...
نمیدونم مگر...


محمد
۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

به نظرم قدرت علم مدرن تو دونسته هاش نیست...دقیقا به خاطر اون قسمتیه که به خودش اجازه میده که بگه: نمیدونم!

محمد
۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰ نظر
گفتم:"مثل مار."و زود پشیمان شدم. گفتم:" مثل گل پیچان به زندگی ام پیچیده است."
عتیق آغا گفت:"رنگ به رخسارت نمانده!می خواهی کاری کنم به کلی از زندگی ات بیرون برود? به جایش چیزی مینویسم که هرچه دختر در کابل است خیز بزند طرف خانه تان.بعد ببین چطور پشیمان می شود?"
و روی کاغذش خط کشید.اگر یک خط دیگر می کشید چیزی از زندگی ام باقی نمی ماند.
مجله داستان
شماره63
ص100
محمد
۲۱ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
-باباجان عشق کافیه دیگه , من عاشقشم!!
+درست مثل این میمونه بگی من عاشق این ماشین شاسی بلندم درسته هیچی بلد نیستم از رانندگی اما خب به جاش خیلی دوسش دارم تازشم از بچگی بازی "کارت ماشین" رو میکردم .... اصلا عاشق این ماشینم ..سویچش رو بده بهم برونمش دیگه...

پ.ن:باز هم از جناب عشق که به اشتباه از نام مبارکشون استفاده کردم عذر میخوام 
محمد
۱۹ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر