"حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه"
زیاد این بیت را خوانده بودم اما امروز صدقه سر تفکر و تعمق درزمان نسبتا طولانی ِ انتظار برای اتوبوس ! به درک ملموسش رسیدم
امروز بود که خوب فکر کردم و دیدم واقعا چه قدر بد میشود...
چه قد بد میشود سودای یار یگانه ای داشته باشی که در هر حسن به کمال باشد ...
و مدت ها دعوی سودای او داشته باشی ...
مدت ها شهر تو را به سودای او بشناسند... حتی خودت هم خودت را در عشق او تعریف کنی ...
ادعا کنی روز هایی برای او دویده و شب هایی به اشتیاقش نخوابیده ای ...
و او مدت ها سر باز زده باشد از لبیک دعوت تو ...
و تو پافشاری کنی...
تا این که روزی ناگهان از سر رحم و لطافت بر در خانه ات دق الباب کند و چه دق البابی...
و تو در خانه با بدکاره هایی مشغول باشی ...
یار در میزند ...آنکه ادعا یِ عشق او داری ...