از غبار بپرس/جان فانته
یک کتاب صمیمی از گشتن ها وبی پولی ها و پول دراوردن ها و پول به باد دادن های یک نویسنده در غربتی خود خواسته. از تقلا برای یافتن ایده ای که بتواند بفروشد ... از سعی برای یافتن تجربه ی زیسته ای که بیارزد! چه نثر شیوایی داشت و چه زبان گرمی . و خط داستانی اوج ها فرود ها به خوبی کنترل میشد تا حدی که میتونم بگم 90 درصد احساسی رو که شخصیت اول تجربه میکرد با خوندن کتاب حس میکردی! وقتی نویسنده می خواست تو رو به خنده و ذوق و شعف وا می داشت و وقت هایی هم تو رو مجبور میکرد برای آرتورو ی بی نوا افسوس بخوری ... جوری که انگار بر نادانی ها و بداقبالی های خودت حسرت میخوری. گاهی همراه با آرتورو دعا میکردی و همراه با اون از براورده شدنش شکرگذاربودی.
یکم جدی تر اینکه :
آرتورو هم مانند سوژه ی مدرن ایرانی بین ایمانی که در رگ هایش جاری است و ملال و بی توجهی ای که روزمره اش را منجمد کرده مانده است. گاه دست به شیطنتی میزند و گاه دعای 9 روزه میخواند. با آرتورو میشود از کتاب قدمی فراتر گذاشت به بطنِ بطین تجربه ی زیسته ی خودمان .میشود تضادها و مشکلاتمان و گاهگاهی هم امکان راه حل های احتمالیمان را در او به دقت جستوجوکرد.