جوب در آسمان

خیس نشوید!

جوب در آسمان

خیس نشوید!

جوب در آسمان ...پس چه خیال کردی ؟! به خیالت مینویسم آسمان در چشم های تو ...آه مامانم اینا! از این عاشقانه های شیت شده!
یا حتی نه"آسمان در جوب " آخر وقتی به آن خوبی میشود آسمان را دید چه کاری است که به جوب نگاهی کنی برای دیدنش
اما گاهی باید جوب را در آسمان دید گاهی...باید...

کانال این وبلاگ هم راه اندازی شده :
https://t.me/kennelatsky

آخرین مطالب
پیام های کوتاه
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۷
    دور
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است


ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟

پیش آر پیاله را

که شب میگذرد!

 

"دنگ شو!!"

تایم لپس گرفته شده در منطقه رباط شریف اواخر تابستان 96 

 

 


مدت زمان: 2 دقیقه 9 ثانیه 

 

محمد
۲۴ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
1. 
من یک رضا امیرخانی خوانِ حرفه ای ام همه ی کتابهایش را خوانده ام و بعضی را چندبار .نظرم در نسبت این کتابش با دیگر کتاب های بازار نشر صائب نیست اما در مقایسه با دیگر کتاب هایش به گمانم صائب است.

2. 
بار دغدغه  بر ماجرای داستان میچربد برعکس منِ او
توصیفات به گستردگی و شفافی قیدار نیست 
پایان بندی و ماجرای پایانی به شدت بر باقی کتاب هایش میچربد.البته آخرش که انفعال چوپان :) را  نقد کرد خیلی صریح و بی مقدمه بود.
جنسیت راوی را عوض کرده اما من گاهی خودم را گم میکردم و یک هو به خودم می آمدم میدیدم قیداری به جای لیا گرفته ام... خودش از قالبش تا حدی رهیده است اما ما مانده ایم هنوز تویش :/
فصل 4 به شدت قلبم را درد اورد سنگین و سهمگین بود .ولی خب شاید خجالت بکشیم و درست با شهرمان رفتار کنیم . 
آهنگ "شهر من بخندِ" پالت بعد کتاب به شدت توصیه میشود.
شخصیت ها و دیالوگ ها عالی بودند مثل همیشه
البته قبلا شخصیت های بد دور بودند از شخصیت اصلی و رانده شده اما اینجا تسامحی جبری وجود داشت نسبت به شخصیتی که تقریبا بد بود و و از جنس سه لتی !قیدار به راحتی می راند یا کم تر میشد که تحمل کند قرتی ای را! اما لیا تحمل میکند . زن است دیگر! و دیگر اینکه چه قدر انتخاب خوبی بود روایت گری از یک زن برای بیان دغدغه ی زمین "مادر همه ی مان"!
در مجموع بین کتاب های امیرخانی جایش متوسط به بالا است .نه اول نه آخر و نه وسط!

محمد
۲۱ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

متن نوشته شده تحت تاثیر شرکت در جشن امضا کتاب منصور ضابطیان در پردیس کتاب است.


امضا کتاب

"

نگرانم نکند کسی ببیندم ...لعنت به این فضولی که وقتی با بیکاری و اندکی تنهایی مخلوط میشود چه کارها که به دست آدم نمیدهد ... جوِ روشن فکری پوپولیستی تهوع آوری حاکم است ...تلاش های بی وقفه برای امضا و سلفی


هیچ وقت این امضای کتاب لعنتی را نفهمیدم 

یعنی که چه؟ یک نفر از حس خوبی که هنگام/بعد امضای کتاب توسط نویسنده محبوبش احساس میکند با من حرف بزند لطفا!

مخصوصا آنجاییش که مینویسد. فلانی عزیز...

امضا کتاب وقتی ارزشمنده که تو واقعا ادم قابلی در سطح دوستی با آن نویسنده باشی و این نویسنده اول دوست تو باشد بعد فلان کتاب موفق را نوشته باشد یا حدالقل معاشرتی دور داشته باشید و بعد یک نسخه از کتاب با امضای خودش را بهت تحویل بدهد همین. جور دیگری نمیدانم چجوری این امضا لذت و ارزش میدهد 

لطفا یکی راهنمایی ام کند!🙏


✅تصریح کنم 

من با نشستن پای صحبت های یک نویسنده، کارگردان یا هر چیز دیگه کاملا موافقم اتفاقا اگر کسی ارزش هم صحبتی و یا سخنران شدن داشته باشد همین قشر کتابنویس اند اما تنها بخش امضا را نمیفهمم

"

🖋به اضافه ی اینکه :

امضا کتاب تلاشی  مذبوحانه است برای کم کردن فاصله ی هرمنوتیکی موجود بین ابژه و سوژه ،تلاشی برای این که نشان بدهیم بعله ما بهتر به تاویل کتاب نزدیکیم چون چند دقیقه ای نویسنده را دیده ایم ...تلاشی که چندان بی پایه نیست بر پای ی بی پایگی هرمنوتیکی!


پ.ن:رضا امیرخانی توی تاپ 10 نویسنده های معاصر مورد علاقه ام جایگاه اول را دارد (*)و قطعا در تاپ 10 کلیه نویسندگان ِ مورد علاقه من جای میگیرد  اما همیشه خواسته ام عشق کورم نکند! و البته خودش که تقصیری ندارد ملت 1 ساعت صف کشیده اند از ش امضا بگیرند! و فردا من هم شاید در این صف باشم اما نه برای امضا که شاید برای 30 ثانیه گپ ی که شاید گپ هرمنوتیکی بینمان را کم کند!

*: برای فهم عمق ماجرا بخوانید:

ِدینی که ادا نمیشود/ برای رضا ی امیر خانی عزیز/شماره-1

پ.ن2: از مهم ترین چیز هایی که ازرضا جان امیرخانی یادگرفته ام اصالت داشتن وروح داشتن چیز هاست
امضا نویسند ه که تو را نمیشناسد به اسم خودت گیرم با پسوند" جان" چه ارزشی دارد ؟؟بی جان ِ بی جان است این " جان"! و امیر خانی به من احترام به این جان را یاد داده است ...نقض غرض است اگر ازش امضا ی بی جانی بگیرم!
محمد
۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مامانم داشت سعی میکرد برا نماز صبح بیدارم کنه

و بدنم بر اساس غریزه اش که تمایل به خواب داشت سعی میکرد مقاومت کنه 

مثلا به طور نیمه ناخودآگاه گفتم من بیدارم

بعد مامانم گفت: خب چه فایده داره این که بیدار باشی[ولی نمازت رو نخونی]

باز ضمیر ناخودآگاهم دنبال جواب گشت تا بتونم چند دقیقه ای رو بخوابم باز 

یهو اومد تو ذهنم بگم" بیداری مطلوبیـــت ذاتــــــی داره!"

بعد یه لحظه خودآگاهم برگاش ریخت !!😳 🍂

هوشیار شد و تو ذهنم جواب داد از کجا معلوم ؟!🤔

بعد همونطور که پای کشان به سمت وضو میرفتم تو دلم میگفتم ای تو روح 👻 هرچی فلسفه و منطق عه که خواب و زندگی نذاشته واسه ما!

محمد
۰۴ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر