فال این روز ها
"حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه"
زیاد این بیت را خوانده بودم اما امروز صدقه سر تفکر و تعمق درزمان نسبتا طولانی ِ انتظار برای اتوبوس ! به درک ملموسش رسیدم
امروز بود که خوب فکر کردم و دیدم واقعا چه قدر بد میشود...
چه قد بد میشود سودای یار یگانه ای داشته باشی که در هر حسن به کمال باشد ...
و مدت ها دعوی سودای او داشته باشی ...
مدت ها شهر تو را به سودای او بشناسند... حتی خودت هم خودت را در عشق او تعریف کنی ...
ادعا کنی روز هایی برای او دویده و شب هایی به اشتیاقش نخوابیده ای ...
و او مدت ها سر باز زده باشد از لبیک دعوت تو ...
و تو پافشاری کنی...
تا این که روزی ناگهان از سر رحم و لطافت بر در خانه ات دق الباب کند و چه دق البابی...
و تو در خانه با بدکاره هایی مشغول باشی ...
یار در میزند ...آنکه ادعا یِ عشق او داری ...
آنکه کافی است برایت ...آنکه رضایت و آرامش درونیت از اوست...
چه میگویم این مهملات چیست؟! رضایت و کفایت و آرامش ِ"تو"چیست دیگر!..
این کلمه های بی قدر کجا میتوانند لحظه ای از خیال با او بودن را توصیف کنند ؟
چه برسد به با او بودن را!؟
و چه میگویم ...تو یی دیگر نیست با حضور او ...
بماند ...
از زمانی بگویم که او بر در خانه است و تو روی باز کردن در ندارد...
ای "تو" ی محترم ...
بیا و لطفی کن ...
مدتی ادعا نکن چیزی را که نیستی ...
مدتی دست از سر عشق او بردار ...
...
..
.
پ.ن:گیرم "تو" بتواند دست بردارد ...
با کمال تعجب "او" ول کن ماجرا نیست!
:"
.
.
.
"حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه"