ایمان به گذر
-بیا این رو بخور میخوای روزه بگیری برات خوبه تقویتت میکنه
+حالا خوشمزس یا نه؟
-اونقدری نیست که بفهمی خوش مزس یا بد مزه...
آدم میره مهمونی در رفتارش و لباسش و ...تو اون مدت مهمونی سعی میکنه و باید! شان صاحب خونه رو رعایت کنه...
یه چیز هایی تو کولم(دلم)هست که خجالت میکشم با اون ها پای سفرت بشینم اما ...
اما چه باک
میزبان ستار العیوب و غفارالذنوبیی هستی ...
ندیده میگیری...
دوست نداری هیچ کس به هیچ بهانه ای از سر سفرت بلند شه ...
خودت کمکم کن چیز هایی رو که دوست نداری دوست نداشته باشم...
میدونم دو ماه بهم فرصت دادی تا پاکیزه بیام به مهمونی ، پاکیزه از تمام تعلقات اما...چه کنم؟! نشد خدا جون ...
شرمندتم همین...
کاش حدالقل این یک ماه به ادا در آوردن هم که شده بتونم رعایت آداب مهمونی تو رو بکنم...
کاش بتونم بنده خوبی بودن رو تمرین کنم...
کاش بنده توشم
کاش بند ِ تو شم
-سلام/ یعنی دلم برات تنگ شده بود
+سلام/یعنی منم همینطور.
-امروز هوا سرد شده/ یعنی دیروز نبودی.
+شاید بارون بیاد/یعنی امروز هستم، نگاهم کن.
-شعری رو که خواستی پیدا کردم/ یعنی دیروز همه اش به فکر تو بودم.
+می خوام بذارمش تو قاب که هر روز بخونمش/ که هر روز به یاد تو باشم.
-وسط های شعر گریه ام گرفت/ بس که به تو فکر کردم.
+فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه می اندازه/ کاش آن لحظه پیش تو بودم.
-اون جا که درباره ترسیدن از عشق بود/ من از عشق تو می ترسم.
+یکی هم برای تو قاب میکنم. دوست داری؟/ دوستت دارم.
-دوست دارم / دوستت دارم.
مصطفی مستور
پرسه در حوالی زندگی
پ.ن:یعنی...
یکی این کتابو برا تولدم بخره :))
...در بمب گذاری سفارت عراق در سال 1981 در بیروت کشته می شود و مردی عاشق(نزار قبانی) را تنها می گذارد .مردان عاشق را نباید تنها گذاشت . دنیا این مردان را نمی تواند تحمل کند . این مردان هم نمی توانند دنیا را تحمل کنند...
داستان شماره 66
بلقیس نام کوچک من
بلقیس سلیمانی
ص51
حضرت حافظ میفرماد:
حافظ چه مینهی دل تو درخیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از" لمعه سرابی"
.
.
.
نمیفرماد یه خار
نمیفرماد از سرابی
نمیفرماد از از دار درخت و برکه درست حسابی در سرابی
نمیفرماد یه خار درست حسابی در سرابی
...
میفرماد از لمعه ی سرابی
لمعه یعنی
"پاره ِگیاهِ خشک"
آخه نسبت این مسخره بازی ها به آبی که بخواد تشنگی تو رو رفع کنه نسبته یک پاره گیاه خشک تو سراب ه!!
لامصب شترم باشی نمیتونی تشنگیت رو باهاش کم کنی!
...
1.
حاجاقا میگفت" نباید از چیزی که استعداد دارین پول دریارین "به عبارت درست تر و کامل تر نباید آن را منبع درآمدتان و گذرای زندگیتان قرار بدهید
2.
رضا امیر خانی هم می گفت در قیدار که :
« صفدر را صدا میکند که انعامی به قاسم بدهد اما بعد انگار پشیمان میشود. صفدر را رد میکند . به نوجوان چیزی نمی دهد. کف دست یله میکند سمت قاسم و آرام میگوید:
- اانعام، صدا را مطربی میکند، این صدای قاسم خوانت مرشدی بشود به امید حق! حق؟
نوجوان میگوید حق و آرام دست کوچکش را میزند قد دست بزرگ قیدار! » ص 78
3.
راست میگویند استعدادی که بخواهد خرج نان شود ...میسوزد...آب می رود ...کوچک میشود به اندازه ظرف معاشت...
به اندازه بازارگرمی ها به اندازه ی ...
4.
به اندازه حرف مردم ...به اندازه خواست مردم...
استعداد میشود هم قد مردم ...
آنها این وری بخواهند این وری میرود وآنها آن وری بخواهند استعداد هم سرش را کج میکند و آن وری می رود
5.
استعدادی که تنها منبع رزق فرد باشد ...
نمیتواند داد بزند بر سر مردم ...