که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
#حافظ
اول حدیث نفسی بری خودم دوم اخوانیه ای برای جمعی از رفقا
ببین این چیزی که اینقدر از توانت رو گرفته و مشغول خودش کرده (گیرم صرفا توان ذهنی _مگه مهم ترین توان و قوی ترین توان تو توان ذهنیت نیست؟؟_) اینقدر ها ارزش نداره ها... درسته یه بخشی از زندگیه ... گیرم یه زمانی مهمه ... و اولویت اما در زمانش... یک بار انتخاب کردی زمانش الآن نباشه...پس محکم سر انتخابت واستا ...اگه هنوز به درستی انتخابت ایمان داری _که داری_... و بقیش_سختی هاش ووو_ رو بسپر به خود ش ...بنده کار مزد معتبر ترین مولای دنیا که جوش دخل و خرج نمیزنه!!... و برو سراغ چیز هایی که این کار رو به خاطرشون انداختی عقب و این هزینه رو براشون دادی ...که این هزینه خودش ارزش اون چیز ها رو میبره بالاتر!... برو سراغ امر مولا که بهترین نماینده ی تبیینش عقلته!
و خوب میدونی که عقل درباره این داستان هایی که بیهوده ذهنت رو مشغول کرده یک جواب بیشتر نداره : دکمه esc
.
.
.
esc
پ.ن: این چیز هر چیزی میتونه باشه به قولی این پست یه پست سیاله "چیزی که الآن وقتش نیست پس نباید ذهنت رو مشغول کنه: میتونه شامل :کار کردن و پول درآوردن رفیق بازی ازدواج ووو باشه ...
زندگی تو دنیای فازی واقعن سخته اینکه هر دو نفری که دارن بحث میکنن ...هر موضع مخالفی سهمی از حقیقت و درستی دارند ...
و تو در ظرف زمان و مکان و شخصیتی که رشد کردی این ها رو درست میپنداری و کس دیگه به خاطر شرایط متفاوت چیز های دیگه ای رو
واقعا نمیشه بدون پیش فرض صحبت کرد؟؟
منبع وبسایت چلچراغ جان:
...
او خودش را جای انسان نخستین میگذارد و میگوید: «در پهنه دشتی قدم میزنم که قطرههای درشت که قبلا شبیه اش را جمع شده روی قسمتهایی از زمین و روان میان سنگها دیده بودم از آسمان پایین میآید. بلافاصله آن دایره نورانی میتابد و رنگهایی منظم و هلالی چیده شده روی هم در آسمان ظاهر میشود. این چیست؟ هرچه به سمتش میروم به آن نمیرسم. پایههایش روی زمین است، اما انگار موجودی دستنیافتنی است. با آن حرف میزنم. صدایش میزنم. اسم تو چیست؟ برای من ظاهر شدی؟ خبری برایم آوردهای؟ خبری به رنگ پرهای آن پرنده خوش صدا که پیشتر دیده بودم. و این چنین رنگین کمانی انسان نخستین را حیران میکرد و هزاران سوال و معنا در دلش میریخت و قدمهایی که در هرکجا برمی داشت معنای جستوجو و کشف پیدا میکرد. قدم زدن برای کشف کردن. حالا و در قرن حاضر بعد از یک باران شدید رنگین کمانی در آسمان ظاهر میشود. کودکی که تا به حال فقط
رنگین کمان را در کتاب درسی اش دیده با دیدن رنگین کمان ذوق میکند و خوشحال میشود، اما برای او همه چیز حل شده است. علم برایش رنگین کمان را در یک جمله تعریف کرده، پس آن کودک دیگر اعتماد به نفسِ این را ندارد که دست به کشف بزند و معنای تازهای را در رنگین کمان بیابد. کودک حیرت نمیکند و فقط ذوق میکند. »
قلبش را ناآرام میکند و بیخوابی سراغش میآید
میرزا حمید ادامه میدهد: «آغاز فلسفه و معرفت حیرت است، اما تعریف یک خطی رنگین کمان که در کتاب درسی آمده ادعا دارد رنگین کمان را جامع و مانع تعریف کرده است و دیگر در آن جای هیچ سوالی نیست. در این لحظه است که هستی با تمام شگفتانگیزیاش در تسخیر ادعاهای خنده داری قرار میگیرد که امروز ارائه میشوند و فردا باطل. حال اینکه در قلب ما این ادعاهای علمی به یقینیترین و محکمترین تعاریف تبدیل شده اند. ما حتی لحظهای و آنی نمیتوانیم تصور کنیم رنگین کمان چیزی فراتر از تجزیه نور در بخار آب موجود در هواست. کلید در دست آنهاست. و فقط خودشانند که انگار میتوانند این تعریف را باطل کنند و تعریف دیگری ارائه دهند.
کودک نخستین اما حیران به دنبال پایههای رنگین کمان میدود و هستی در هر قدم برایش بزرگ و بزرگ تر میشود.
حیرت، قلبش را ناآرام میکند و شب بیخوابی سراغش میآید و خیال رنگین کمان او را مجبور میکند روی دیوار غار چیزی شبیه به آن موجود زیبا و دستنیافتنی بکشد. » هزاران سال بعد روی دیوار غار و یا روی تکه سنگی شاهد حیرت نامه کسی هستیم که حیران در این دنیا قدم بر میداشته و کشف میکرده؛ اولین بار که حیوان شاخ داری دیدم؛ اولین بار که خودم را در آب دیدم، اولین بار که سایهام را دیدم، اولین بار که شکار کردم، اولین بار که آسمان شب را دیدم؛ اولین ستارهدنبالهدار، اولین مرگ، اولین عشق، اولین تولد….
هر چیز حیرانم کند روی غارهای شهر میکشم
میرزا حمید راهِ همان نخستینها را میرود. با تعریفها میجنگد و گوشش به آنها بدهکار نیست: «هرچیز حیرانم
کند را روی غارهای شهرم میکشم. با همان رنگ که پدران و مادران نخستینم با آن نقش میزدند، خاک اُخرا. خاک
سرخ. »
....
...یا مُنى قُلُوبِ الْمُشْتاقینَ وَیا غایَهَ امالِ الْمُحِبّینَ،
...اى آرمان دل مشتاقان و اى منتهاى آرزوى دوستان
اَسْئَلُکَ حُبَّکَ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَحُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنى اِلى قُرْبِکَ،
از تو خواهم دوستى خودت و دوستى دوستدارانت و دوستى هر عملى که مرا به قرب تو واصل گرداند
وَاَنْ تَجْعَلَکَ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمَّا سِواکَ...
و تو را در پیش من محبوبتر از غیر تو قرار دهد...
مناجات المحبین-صحیفه سجادیه
امام سجاد (ع)