یه زمانی
یه جایی نوشته بودم:
"
اگه این دلتنگی ها نباشه تو زمان گم میشم ...برام مثل یه نقطه ثابت میمونن...شاید مثل تقویم...
"
یه زمانی
یه جایی نوشته بودم:
"
اگه این دلتنگی ها نباشه تو زمان گم میشم ...برام مثل یه نقطه ثابت میمونن...شاید مثل تقویم...
"
رزق لایتحسب شیرینی خاصی دارد ... عین پیدا کردن پول در جیب لباسی که به کل فراموشش کرده ای آن هم روز های سخت آخر ماه... درست است من تقوایت را رعایت نکردم ... خودت گفتی این رزق مال سالکان مسیرت است و خاص. چه آنکه وابستگی به اسباب نمی آورد و الخ
و مـن یـتـق اللّه یـجـعـل له مـخـرجـا
و یـرزقـه مـن حـیـث لا یـحـتـسـب
...انگار نمی ترسیدم که از دست بدهمت ...اخر همیشه بودی
راستش وقتی دربرابرت جرئت به خرج می دادم و از تو غافل می شدم به این فکر نمی کردم که اگر رویت را از من بر گردانی و من در روزمره ملال انگیز سقوط کنم چه می شود؟!
چون بودنت مثل بودن آب ِ دربا بود برای ماهی ؛
با حساب و کتاب به هیچ عنوان جور در نمیاید اما
همین خوب است دیگر ...
اصلا همین ها
امیدوارم میکند به گشایشت ...
آخر همیشه همین موقع ها به دادم رسیده ای
انگار اصلا سخت میکنی کار را تا یادت تو بیفتم حساب کتاب ها را بهم میزنی تا یادم بیاید تو به اسباب اسباب بودنشان را دادی واگر تو نخواهی سرکنگبین صفرا می افزاید و روغن بادام خشکی.
و البته از دست بنده جز حساب کتاب چه بر می آید ؟
هیچ! جز زاری به درگاهت!
و مـن یـتـوکـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه ان اللّه بـالغ امـره قـد جعل اللّه لکل شى ء قدرا
-[بابا مگه من اصلا چقدرم؟😟]
+کم تر از ذره [که]نه ای؟
-[درست، خب حالا که چی؟😕]
+[تو فقط]پست مشو! مهر بِورز!
-[تهش چی؟😔]
+تا به خلوت گه خورشید رسی چرخ زنان!
+😳
#حافظمیفرماد
🎶🎧Hey You
pink floyd
Getting lonely, getting old
Can you feel me?
Hey you, standing in the aisles
With itchy feet and fading smiles
Can you feel me?
Hey you, don't help them to bury the light
Don't give in without a fight
Hey you out there on your own
Sitting naked by the phone
Would you touch me?
Hey you with you ear against the wall
Waiting for someone to call out
Would you touch me?
Hey you, would you help me to carry the stone?
Open your heart, I'm coming home
But it was only fantasy
:(
.
.
.
گو نام ما ز یاد بعمدا چه میبری
خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما
حافظ
لذت کشف و فهم داره با لذت تموم کردن کار ها(و کتاب ها)ی نصفه مبارزه میکنه و نامبرده بعد از سالیان متوالی زمام داری امور شخصیه ی اینجانب این نوبت گویا تا مقدار زیادی شکست خورده و کرسی ریاست امور را به جناب تموم کردن می سپارند!
احتمالا چون وجود محترمم دریافته که این همه دور زدن و لذت کشف و فهم چیزهای مختلف بدون خروجی ملموس صرفا برای خودت میتونه دوست داشتنی (یا با اقماض مفید) باشه و کلا از بیرون چیز ملموس و خروجی هرچند کوچک میتونه دیده بشه و ارزش گذاری بشه و جدی گرفته شه . البته لذت دیده شدن (که باهاش سر سازگاری ندارم و گرچه مدام مشغول نفی اش ام کار خودش را میکند و با پنبه سر جناب عقل را میبرد ) هم در این جنگ به کمک لذت تموم کردن اومده و مدام تو گوش عقل میخونه : نمیخوای که تو تنهایی خودت و فکرات و دور زدن هات برای کشف عمرت به سر بیاد؟ بالاخره میخوای ... یا نه!؟*
و لذاست که مجبور به تحمل جانکاهِ قسمت های دوست نداشتنی ِ ملال آورِ غیر قابل انفکاک از چیز ها و کار های دوست داشتنی _که قبلا با کشف و فهمشان به ذوق آمده ام ولی خروجی ای ازشان نگرفته ام _شده ام.کارهایی که روزمرگی و تکرار در ذاتشان است . و به گمان اینجانب اثبات لزوم عقلی تحمل ناپسند های ملال آور انگیزه ی کافی برای تحمل تکرار و غر نزدن از روزمره را نمی دهد . چیز قوی تری میخواهد!و فقط شور سکر آور عارفانه ی مدام میتواند انسان را از شرشان خلاصی دهد.که هر لحظه ی این کار ها هم برای انسان مایه ی لذت ملموس شود. و خستگی از امر او معنی نداشته باشد .و آن حال**جز به دست حضرتش نیست...
آنم آرزوست!
* اثر گذاری_ مخاطب_ دیده شدن _رسیدن _احترام _رتق و فتق امور دنیوی _رفاه _طلب رزق و ...!
**
گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام میخواهم_ برقعی
چو آن حال بدیدی بگو جل جلاله_مولانا
من تو را بر شانه هایم می کشم
یا تو می خوانی به گیسویت مرا
زخم ها زد راه بر جانم ولی
زخم عشق آورده تا کویت مرا
.
.
.
* گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر "بدانی" هم اوت رهبر آید
نقش خودآگاهی در جلو رفتن در طریق که به این خوبی تو شعر حافظ جایگذاری شده رو کار ندارم
فقط خواستم بگم راست گفت و حقا که از او جز راست نمی آید. صدق المحبوب !
-چه قدر همه همکلاسی ها فرق کردن!
+آره همه فرق کردن ولی همه شبیه هم شدن!
(از مکالمه دو خانوم میانسال در کافه کتاب بعد دیدن همکلاسی های قدیمیشون)