شورِ مدام
متاسفانه هدف ها اونقدر زور ندارند که ازشون انگیزه ای برای انجام چیزی پیدا کنم و تنها لحظات منتهی به از دست رفتن اون چیز مثلا شب امتحان پایان ترم درسی که میانترمش رو سفید دادم هدف ها میتونن برانگیختم کنن دقیقا همون لحظه که عمق دره ی فقدان قابل دیدن میشه و البته خب اون موقع وقت به اندازه کافی برای رسیدن به هدف وجود نداره و مخصوصا وقتی با کمال گرایی افراطیم جمع میشه بی خیالش میشم و میگم خب تهش چی اصلا و اون لحظات پایانی هم از دست میره . در عوض خود کار ها و پروسه ها و موضوعات اند که میتونن برام جذاب بشن مثلا لذت کشف که وقتی در چیزی برام متبلور میشه بی حد براش وقت میذارم و ...
اما خب این وضع موجود بود حکما زمان هایی در زندگی پیش میاد که باید کاری که دوست نداری بکنی تا جایی که میدونم این سنت تربیتی خداست . البته فکر کنم! خب او وقت باید چه کرد هر بار شکست خورد و انجام نداد؟ خیر . من چیز دیگری میخواهم . وضع مطلوبم این است که در هر چه امر هو بود با شور بروم و عشقش چنان سرشارم کند که سر ندادنم چیست . که همانا امر او به خیر تعلق می گیرد. و انچه نیکویی و عافیت دو دنیا دارد . اما خب این شور مدامم نیست از من فاصله است تا این حال. فاصله ای بزرگ و طولانی .
خلاصش میشه این که :
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن
حافظ