پای شوق و عنان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
شوق در ره است یا پای؟
و کدام با دنیای واقعی وخارج از ذهن می سازد؟
برای من شوق در ره دیده میشود . شناختم از خودم این است که اگر فلان امور که مطابق خواست های درونی من است واقع شود در آن راه با شوق می روم اما نه به آرزوی وصل . آرزو و هدف هرگز برای من اینقدر قوی نبوده است .
اما حافظ جای دیگر را می نگرد.
پای شوق. منی که می روم چون شوق دارم و رونده ام .مسیر و راه چیست؟! هر چه باشد. پای شوق دارم و می دوم. اما این پا چکونه پاییست . چه روحیه ایست و از کجا می آید؟ ایا ربطی به مقصد دارد ؟ یا خود بنیاد است ؟ نه خود بنیاد نیست چون شوق در رابطه با امر دیگر تعریف می شود. اما آیا خیال مقصد در حافظ چنان قوی و شیرین است که او را چنین می دواند ؟نمی دانم. اما چیز دیگر هم دیده می شود این بیت در آخر شعری امده که بسیار از فراق نالیده است.
اما ایا همین ترس و نارضایتی از فراق نیست که او را چنین می دواند؟ یعنی دونده ی او بیشتر جنبه ی سلبی از مراد است و البته چشیده شدن آن و درک عظیمِ هول انگیزِ فراق توسط حافظ .
به طور خلاصه یعنی نه جذابیت امر مورد انجام برای حافظ و نه جنبه ی ایجابی وصال که جنبه ی سلبی دواننده ی حافظ در این مسیر و تشکیل دهنده شوق است
(فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق )
البته دید دیگری هم میشود داشت که این نه گزارش امر واقع که گزاره ی شرطی و خبریست که او می دهد که
اگر با پای شوق می رفتی
در هجر به فراق مبتلا نمی شدی .
اما درباره" پای شوق" به نظرم، نظرِ حافظ چنین که شرحش رفت می نمایاند.
پ.ن : آشفتگی متن را ببخشید البت حقش هم این است که متن نشانی از احوال نویسنده داشته باشد :) شاید روزی این متن ها را ترو تمیز کردم .تا آن وقت طلبتان باشد!