بازوان حلال
منتظر بودیم شیفت قبلی سالن را خالی کنند . از اول این ترم معمولا یک ربعی دیرتر خالی میکردند البته برای منی که معمولا دیر میرسم اتفاق بدی نبود .مشغول لباس عوض کردن بودم با رفیقش دوتایی لباس عوض کرده نشسته بودند بر نیمکت و منتظر تخلیه ی سالن بودند .
رفیقش گفت خداییش چند وقت باشگاه رفتی برای این بازو ها؟
با شرمی به گندمگونی چهره اش که سرخی لپ هاش گویی نمادی دائمی برای این شرم بود سرش را پایین انداخته گفت راستش را بگویم ؟ و منتظر جواب دوستش نماند. گویی جز "راستش "ازصاحب این چهره ی معصوم برنمی آمد و جز راستش بلد نبود و نمی دانست .
ادامه داد: بازو هام صاف صاف بود کل تابستون را با داییم رفتیم یک باغی را اطراف شهر بنایی کردیم
اصلا به بدنم توجه نداشتم. اواخر تابستان یک روز که لخت شده بودم جلوی آینه. و لباس عوض می کردم نگاهم به خودم خورد . برگهام ریخت ! از بس آجر بلند کرده بودم اینا این شکلی زد بیرون.
همینجوری خوشگل ؟
آره . همینجوری .
کجای اون باغه منم برم بسازمش ...
لبخند گندمگون ِ شرم زده ای که بین ریختن شیفت قبلی ها به رختکن گم شد.