وقتی کسی به مرگ خیره شود و بخواهد باعقل محض ِ حسابگر مشکلاتش را حل کند زندگی اش چه شکلی میشود؟
جواب : این شکلی!
بعد از این مقدمه کوتاه باید بگم که اگر این کتاب را یکی دوسال پیش میخوندم احتمالا عاشقش میشدم اما الان نهایتا میتونیم دوستش داشته باشم ، چرا؟ چون کتاب پر از فلسفه بافی ها و تفکراتی درباره زندگی است و من عاشق این حرف ها بودم مخصوصا در لابه لای داستان ها اما از وقتی کتاب های تقریبا اکادمیک فلسفه را خواندم ترجیه میدهم این فلسفه بافی ها را به شکل منظم و شسته رفته تر در کتاب های مرجع و دانشگاهی فلسفه بخوانم . جایی ک قلم به دست دارم برای حاشیه نویسی و نقد این انگاره ها و دیگر داستان را به عنوان حیاط خلوتی برای خستگی در کردن می پسندم . جایی که تنها تعلیق میتواند آن را بهتر و فراخ تر کند. و البته مقدار تعلیق و وجه ماجرایی جز از کل به شکل یک نمودار نمایی زیاد میشود و میشود گفت هرچه صفحه های اول داستان که پر از فلسفه بافی هاست و دیر خوانده میشود صفحه های نهایی پر تعلیق و نفس گیر است و به طرفه العینی میگذرد جوری که گاهی افکارت لای صفحه ها جا میمانند و فقط ورق میزنی و ورق میزنی .... و به بالاخره در صفحه های آخر حیفت می آید ک دارد تمام میشود! یک چشم ات به داستان پرکشش و پر ظرفیتش است و یک چشمت به حجم صفحات باقی مانده و در اخر دلی برایت می ماند ک افسوس میخورد بابت رها شدن باقی ماجرا. والبته اشتباه برداشت نشود . پایان بندی داستان از بهترین پایان بندی هایی بود ک با آن موجه شده بودم؛نرم و پر مغز.
و در باب اندیشه های پیش زمینه ی نگارش این کتاب میشود به محکوم به شکست بودن تمام ایدئولوژی ها و جهان بینی ها برای حل بحران مرگ و به سخره کشیدن راهکار های اگزیستانس (مثل پیشنهاد خلق و...) اشاره کرد.