ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
ابرو داری کن ای زاهد مسلمانی بسی است!
فاضل
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
ابرو داری کن ای زاهد مسلمانی بسی است!
فاضل
نه اینکه شب های تاریک به بارقه ی حادثه ای روشن بشوند
نه اینکه سردیشان به شور و گرمای حضور کس دیگری تخفیف یابد...نه!
فقط گاهی چیز های در تاریکی و سردی یافت می شود که جای دیگری نیست. همین.
منبع تصویر بر تصویر درج است
اگر ظرفیتِ استفاده را بدهد دیگر شب و روز ندارد.
حال پیرزن اصلا خوب نیست. سرطان بعد یکسال درمان و خوب شدن موقت دوباره با بهونه های مختلف خودنمایی کرد تا بالاخره همه ی بدنش رو گرفت. خودشم میدونه این روز ها روزهای اخرشه ... ذکر مواقعش هوشیاریش اینه خدایا ببخش و ببر. گرچه این ذکر حال بقیه رو میگیره اما خب حقیقتش رو تقریبا همه قبول دارن.
رفتیم ملاقاتش ... چیز قابل ذکری ازش باقی نمونده بود. مامان ته مونده هوشیاری پیرزن رو به چالش میکشید ...
اینو میشناسی؟ حالت بهتره ها! و منتظر پاسخی میموند ازش. و اونم به زحمت با اندک واژه هایی که هنوز به یاد داشت پاسخ میداد و گاها پاسخ ها زیرکانه میشد!
مامانم بهش گفت : این پسرمه ،رفته دانشجو تهران شده.
و پیرزن جوری که به سختی میشد شنید گفت : خدا قبول کنه!
.
.
.
وچقدر یادآوریه مهمیه! ... خدا باس قبول کته وگرنه برو و بیا و درس و بحث و ... که چی؟
حکیمانه بود!