لذت کشف و فهم داره با لذت تموم کردن کار ها(و کتاب ها)ی نصفه مبارزه میکنه و نامبرده بعد از سالیان متوالی زمام داری امور شخصیه ی اینجانب این نوبت گویا تا مقدار زیادی شکست خورده و کرسی ریاست امور را به جناب تموم کردن می سپارند!
احتمالا چون وجود محترمم دریافته که این همه دور زدن و لذت کشف و فهم چیزهای مختلف بدون خروجی ملموس صرفا برای خودت میتونه دوست داشتنی (یا با اقماض مفید) باشه و کلا از بیرون چیز ملموس و خروجی هرچند کوچک میتونه دیده بشه و ارزش گذاری بشه و جدی گرفته شه . البته لذت دیده شدن (که باهاش سر سازگاری ندارم و گرچه مدام مشغول نفی اش ام کار خودش را میکند و با پنبه سر جناب عقل را میبرد ) هم در این جنگ به کمک لذت تموم کردن اومده و مدام تو گوش عقل میخونه : نمیخوای که تو تنهایی خودت و فکرات و دور زدن هات برای کشف عمرت به سر بیاد؟ بالاخره میخوای ... یا نه!؟*
و لذاست که مجبور به تحمل جانکاهِ قسمت های دوست نداشتنی ِ ملال آورِ غیر قابل انفکاک از چیز ها و کار های دوست داشتنی _که قبلا با کشف و فهمشان به ذوق آمده ام ولی خروجی ای ازشان نگرفته ام _شده ام.کارهایی که روزمرگی و تکرار در ذاتشان است . و به گمان اینجانب اثبات لزوم عقلی تحمل ناپسند های ملال آور انگیزه ی کافی برای تحمل تکرار و غر نزدن از روزمره را نمی دهد . چیز قوی تری میخواهد!و فقط شور سکر آور عارفانه ی مدام میتواند انسان را از شرشان خلاصی دهد.که هر لحظه ی این کار ها هم برای انسان مایه ی لذت ملموس شود. و خستگی از امر او معنی نداشته باشد .و آن حال**جز به دست حضرتش نیست...
آنم آرزوست!
* اثر گذاری_ مخاطب_ دیده شدن _رسیدن _احترام _رتق و فتق امور دنیوی _رفاه _طلب رزق و ...!
**
گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام میخواهم_ برقعی
چو آن حال بدیدی بگو جل جلاله_مولانا