حالا تنها چهار روز مانده بود که به آن شهرک برسد هم هیجان زده بود هم مردد
شاید دخترک دیگر او را از یاد برده بود چون چوپان های زیادی برای فروختن پشم به آنجا میرفتند . به گوسفند هایش گفت :مهم نیست ،منم دخترای دیگه ای رو تو شهر های دیگه میشناسم
اما ته دلش میدانست مهم است ، و چوپان ها مثل دریانوردان و خرده فروشان دوره گرد همواره شهری را میشناسند که در آن کسی زندگی میکند که میتواند کاری کند تا شادی تنها سفر کردن در جهان را از یاد ببرند .
#کیمیاگر
باصدای #محسن_نامجو