بالاخره بعد از 5 سال انتظار کتاب جدید رضا امیر خانی ...
رضا امیرخانی در رمان رَهِش موضوع توسعهی شهری را دستمایه قرار داده و تأثیرات آن را بر عرصههای زندگی انسان معاصر در قالب داستان زوجی معمار در تهران امروز به تصویر میکشد.
«تهران - با این نماهای رومی- شده است برشی از معادن سنگ! معدنِ سنگِ عمودیشدهی بیریختی است منطقهی یک تهران. حالا هگمتانه چه حرفی برای دانشجوی معماری دارد؟ بگذریم؛ اتوبوس که بین راه در لالجین ایستاد، رفتم و زیباترین بشقابها را انتخاب کردم. برای دورهی دانشجویی کمی گران بود و کسی از بچهها طرفشان نرفته بود. دو تا برداشتم. یکی از دخترها که همیشه مانتوی جین میپوشید، گفت: بهبه! شاهزادهی قصهی ما هم وقتی اسب سفیدش را پارک کرد دم در خانهی ویلاییِ لیا، برای کیک عصرانه بشقاب سفالی هم دارد!»
رَهِش
نویسنده: رضا امیرخانی
نشرافق
منتظر جشن رونمایی رمان رَهِش و دیدار با رضا امیرخانی باشید. این کتاب بهزودی از سوی نشر افق منتشر خواهد شد.
منبع : کانال تلگرامی نشر افق
https://t.me/ofoqpublication/564
احساس موجودی رو دارم که وجودش_درتلگرام،گوگل پلاس،دایگو واننوت توییتر بلاگ اینستاگرام و کویک مموپلاس اورنوت یادااشت های توی گوشی از دست رفته ی سامسونگ سوم دبیرستان تقویم ها و دفترچه یادداشت هایی از 7 سال پیش تا همین اواخر،برگه های پرینت شده ی درفشانی هایی در پروفایل فیسبوک رحمت الله حذف شده در سال سوم دبیرستان _ پخش شده. و خب الآن اون وجود های من گاها نزدم حاضر نیستند . مگه وجود بسیط نبود؟
ساعت 10 رفتم یه جایی برای معاینه چشم سالن خالی بود و این کار جانبیشون بود اصلش یه چیچی بیولوژی دیگه بود .از دختر جوانی که انگار منشی تازه کار اونجا بود باتردید پرسیدم :برا ...راهنمایی....رانندگی .. معاینه چشم؟
گفت اره اما دکتر نهایتا تا 10 و 30 میان شاید زود تر . و من گفتم اوه نه ببخشید ممنون.
رفتم چند خیابون بالاتر مرکز بعدی ای که تو لیست معرفی شده بود . یه لحظه و فقط یک لحظه شک کردم دکتر هنوز نیومده اما منشی ها باسابقه تر از آن بودند که تا 23 تومنم رو کارت نکشیدم نگذارند شکم به یقین تبدیل بشه: الان ساعت 10 و 33 دقیقه است و نفر دوم رفته داخل اتاق ویزیت
و شاید سهم من از این رفت و امد دو سه تا عکسی باشده از پیرمردی که انتظار را با خواندن صفحات خراسان میگذراند و پیرزن کنارش که گاهی به اطراف خیره میشد و گاه چرت میزد. مشخصا هر دو برای کنترل دیابت امده بودند .برایم عجیب تر از این ها زنی بود که میگفت از ساعت 8 و نیم امده و منشی احتمالا هی یک ربع یک ربع برای دکتر ناحسابی وقت می خریده تا 10 و نیم که حضرتشان تشریف بیاورند منتظر مانده و جز مقدار اندکی غر زدن کار دیگری نکرده است! عجیب بی آزار و پرحوصله شدیم در مورد منشی ها! به لطف گوشی هایی که همیشه مشغولمان میدارند و همیشه کاری برای انجام دادن داریم.